چشم هایم را میبندم
من آرزو میکنم، چون هستم...
هنوز چیزی در من زنده است
پس آرزو می کنم
آرزو میکنم اینجا بودی...
همینجا
که جایت هست
همینجا که من صبح ها بیدار میشوم
جای خالی ات را میبینم
و تا ظهر چند بار دیگر به اتاق خالی ات نگاه می کنم
ساعت جلو میدود...
برنامه مورد علاقه ات را تلویزیون نشان میدهد
بعد فکر میکنم،
که شاید دلت هوایم را کند، به سرت بزند، بیایی...
و چند ثانیه بیشتر به این فکر بیراه اجازه جولان نمیدهم
میروم در اتاقت،
عطرت را می بویم
عطری که بوی جوانی ات را میدهد...
پرت میشوم،
به آغوشت،
شب عید،
دختر بچه ای میشوم،
می آیم در آغوشت
بوی عطرت روی صورت تازه شیو کرده...
می بوسمت
از آن بوسه های بچه گانه...
جوان میبینمت
دست روی صورتت می کشم...
خوب میدانم.... عوض سال هایی که گذشت،جایت سخت در آغوشم خالی مانده است...
چشم هایم را میبندم
آرزو میکنم، هر چه دلم خواست...
آرزو میکنم... چون هستم...
پ.ن: مرا در آغوشت بگیر و لالایی بخوان، من در تو ریشه دارم تو در من... آفتاب پرست...
ما را در سایت آفتاب پرست دنبال می کنید
برچسب : آغوش,آغوش تو,آغوش عشق, نویسنده : baftab-parastttf بازدید : 111 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 20:26